بریده‌ای از کتاب دایرةالمعارف مصور تاریخ جنگ ایران و عراق اثر جعفر شیرعلی نیا

بریدۀ کتاب

صفحۀ 309

مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، که نیروهایش از دجله گذشته بودند و در محدوده‌ای به نام «کیسه‌ای» محاصره شده بودند، جلوتر از همه است. از قرارگاه به نیروهای باکری دستور می‌دهند حتی اگر شده دست و پایش را ببندید و عقب بفرستیدش. اما او عقب نمی‌آید. التماسش می‌کنند فایده ندارد. آخز یک نفر آن قدر التماسش می‌کند و می‌گوید اسلام به شما نیاز دارد که راضی می‌شود اما هنوز سوار قایق نشده، پیاده می‌شود. حال عجیبی دارد. وسایل جیبش را خالی می‌کند و اسلحه می‌گیرد و به جنگ ادامه می‌دهد تا تیر به پیشانیش می‌خورد. سوار قایقش می‌کنند که از دجله بازگردانندش. آرپی‌جی‌زن عراقی قایق را زد و باکری سوخت.

مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، که نیروهایش از دجله گذشته بودند و در محدوده‌ای به نام «کیسه‌ای» محاصره شده بودند، جلوتر از همه است. از قرارگاه به نیروهای باکری دستور می‌دهند حتی اگر شده دست و پایش را ببندید و عقب بفرستیدش. اما او عقب نمی‌آید. التماسش می‌کنند فایده ندارد. آخز یک نفر آن قدر التماسش می‌کند و می‌گوید اسلام به شما نیاز دارد که راضی می‌شود اما هنوز سوار قایق نشده، پیاده می‌شود. حال عجیبی دارد. وسایل جیبش را خالی می‌کند و اسلحه می‌گیرد و به جنگ ادامه می‌دهد تا تیر به پیشانیش می‌خورد. سوار قایقش می‌کنند که از دجله بازگردانندش. آرپی‌جی‌زن عراقی قایق را زد و باکری سوخت.

17

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.