بریدۀ کتاب
1403/9/22
صفحۀ 16
در عمر بس بود دم سردی غذای ما سوزد ز نان گرم چو صبح اشتهای ما در فقر هیچکس نبود آشنای ما ننشست غیر گرد کسی در سرای ما از روزگار روزی ما جز شکست نیست سنگ فلاخن است مگر آسیای ما زان پیشتر که دانه ز خرمن جداکنند سوراخ مور شد دهن آسیای ما کاهیده است بسکه تن ما ز قید عشق طوق گلوی ما شده زنجیر پای ما مشکل بود گرفتن چیزی ز تنگچشم نگرفته است بخیه ز سوزن قبای ما تا کردهایم در ره شوقت قدم ز سر آتش بود ز داغ جنون زیر پای ما در علم فقر هر که شد استاد چون غنی برداشت نسخه از ورق بوریای ما
در عمر بس بود دم سردی غذای ما سوزد ز نان گرم چو صبح اشتهای ما در فقر هیچکس نبود آشنای ما ننشست غیر گرد کسی در سرای ما از روزگار روزی ما جز شکست نیست سنگ فلاخن است مگر آسیای ما زان پیشتر که دانه ز خرمن جداکنند سوراخ مور شد دهن آسیای ما کاهیده است بسکه تن ما ز قید عشق طوق گلوی ما شده زنجیر پای ما مشکل بود گرفتن چیزی ز تنگچشم نگرفته است بخیه ز سوزن قبای ما تا کردهایم در ره شوقت قدم ز سر آتش بود ز داغ جنون زیر پای ما در علم فقر هر که شد استاد چون غنی برداشت نسخه از ورق بوریای ما
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.