بریده‌ای از کتاب زمستان آلیسا اثر زوران درون کار

بریدۀ کتاب

صفحۀ 86

-"افسردگی وقتی سراغت میاد که تو از خودت و زندگی‌ات راضی و خوشحال نیستی و چاره ای هم برایش پیدا نمی‌کنی." آلیسا می‌گوید:"نه." ولی خیلی هم سفت و سخت نمی‌گوید. حالا چون یک وقتهایی از زندگی‌اش راضی و خوشحال نیست دلیلی ندارد افسرده بشود. فقط وقتهایی متوجه افسردگی می‌شود که به آن فکر میکند؛ که زیاد هم اینکار را نمی‌کند. بیشتر ترجیح می‌دهد به این فکر کند که چه کاری از دستش برمی‌آید تا حال مادر بهتر شود. تا اشکها ناپدید شوند؛ و غصه ها.

-"افسردگی وقتی سراغت میاد که تو از خودت و زندگی‌ات راضی و خوشحال نیستی و چاره ای هم برایش پیدا نمی‌کنی." آلیسا می‌گوید:"نه." ولی خیلی هم سفت و سخت نمی‌گوید. حالا چون یک وقتهایی از زندگی‌اش راضی و خوشحال نیست دلیلی ندارد افسرده بشود. فقط وقتهایی متوجه افسردگی می‌شود که به آن فکر میکند؛ که زیاد هم اینکار را نمی‌کند. بیشتر ترجیح می‌دهد به این فکر کند که چه کاری از دستش برمی‌آید تا حال مادر بهتر شود. تا اشکها ناپدید شوند؛ و غصه ها.

60

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.