بریدۀ کتاب
من سوختم وقتی درِ خانه خدا، درِ خانه قرآن، درِ خانه نجات، در خانه تو به آتش کشیده شد. من در خود شکستم وقتی در بر پهلوی تو شکسته شد. وقتی تو فضه را صدا زدی، انسانیت از جنین هستی سقوط کرد. خون جلوی چشمان مرا گرفت وقتی گل میخهای در، از سینه تو خونین و شرمآگین درآمد. من از خشم کبود شدم وقتی تازیانه بر بازوی تو فرود آمد. من معطل و بی فلسفه ماندم وقتی زمین ملک تو غصب شد. اشک در چشمان من حلقه زد وقتی سیلی با صورت تو آشنا شد. من به بنبست رسیدم وقتی اهانت و توهین به خانه تو راه یافت. و ... بند دلم و رشته امیدم پاره شد وقتی آوند حیات تو قطع شد.
من سوختم وقتی درِ خانه خدا، درِ خانه قرآن، درِ خانه نجات، در خانه تو به آتش کشیده شد. من در خود شکستم وقتی در بر پهلوی تو شکسته شد. وقتی تو فضه را صدا زدی، انسانیت از جنین هستی سقوط کرد. خون جلوی چشمان مرا گرفت وقتی گل میخهای در، از سینه تو خونین و شرمآگین درآمد. من از خشم کبود شدم وقتی تازیانه بر بازوی تو فرود آمد. من معطل و بی فلسفه ماندم وقتی زمین ملک تو غصب شد. اشک در چشمان من حلقه زد وقتی سیلی با صورت تو آشنا شد. من به بنبست رسیدم وقتی اهانت و توهین به خانه تو راه یافت. و ... بند دلم و رشته امیدم پاره شد وقتی آوند حیات تو قطع شد.
0
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.