بریدۀ کتاب
1403/5/31
4.7
2
صفحۀ 35
*این گفتگو دربارهٔ هما پرندهٔ سعادت میباشد* برزین کنارش ایستاد و گفت:« چه شد زرتشت؟» «رفت.» برزین دست بر شانه زرتشت گذاشت و گفت:« از آدمیان می گریزد.» زرتشت گفت:«آدمیان آزارش داده اند؟» «نه… زمانی با فرزندان کیومرث بود. میگویند بعد دانست که انسان را با اندوه سرشته اند. سه بخش اندوه و یک بخش شادی. هر وقت آدمیان را خوشبخت میکرد، در پس خوشبختی، بدبختی های بسیار از راه میرسید. آدمیان را رها کرد و رفت.»
*این گفتگو دربارهٔ هما پرندهٔ سعادت میباشد* برزین کنارش ایستاد و گفت:« چه شد زرتشت؟» «رفت.» برزین دست بر شانه زرتشت گذاشت و گفت:« از آدمیان می گریزد.» زرتشت گفت:«آدمیان آزارش داده اند؟» «نه… زمانی با فرزندان کیومرث بود. میگویند بعد دانست که انسان را با اندوه سرشته اند. سه بخش اندوه و یک بخش شادی. هر وقت آدمیان را خوشبخت میکرد، در پس خوشبختی، بدبختی های بسیار از راه میرسید. آدمیان را رها کرد و رفت.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.