بریدهای از کتاب آتش و پرواز لاک پشت ها: خاطرات ناخدا یکم عملیات هوایی میرمنصور سیدقریشی اثر حسین قربانزاده
1404/3/31
صفحۀ 102
چشم دوختم به هورالعظیم. پیچ و تاب میخورد و انگار ما را میبلعید... با این حال باید هواناو را به جزیره مجنون میرساندم. زیر لب زمزمه کردم: Quando tramonta il sole, mi manchi tu o Dio Salvatore [ناوبان] تحویلداری گفت: «معنی این شعر که بعضی وقتها زمزمه میکنی، چیه؟» گفتم: «وقتی خورشید غروب میکند، تو برای من میمانی ای خدای نجاتبخش!»
چشم دوختم به هورالعظیم. پیچ و تاب میخورد و انگار ما را میبلعید... با این حال باید هواناو را به جزیره مجنون میرساندم. زیر لب زمزمه کردم: Quando tramonta il sole, mi manchi tu o Dio Salvatore [ناوبان] تحویلداری گفت: «معنی این شعر که بعضی وقتها زمزمه میکنی، چیه؟» گفتم: «وقتی خورشید غروب میکند، تو برای من میمانی ای خدای نجاتبخش!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.