بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 13

یک مرد تا چه مدت ممکن است به میان جمعیت نگاه کند، بدون اینکه صورت دوستی را بیابد. چیز غریبی است، اما دور از حقیقت نیست. آقای "نیکلبی" نگاه می‌کرد و نگاه می‌کرد تا اینکه چشم‌هایش مانند قلبش به درد می‌آمد، اما از دوست خبری نبود، و وقتی از جستجو خسته می‌شد، چشم‌هایش را به سوی خانه می‌گرداند. می‌دید که در آنجا، چشم‌های خسته‌اش کمی آرام می‌گیرند.

یک مرد تا چه مدت ممکن است به میان جمعیت نگاه کند، بدون اینکه صورت دوستی را بیابد. چیز غریبی است، اما دور از حقیقت نیست. آقای "نیکلبی" نگاه می‌کرد و نگاه می‌کرد تا اینکه چشم‌هایش مانند قلبش به درد می‌آمد، اما از دوست خبری نبود، و وقتی از جستجو خسته می‌شد، چشم‌هایش را به سوی خانه می‌گرداند. می‌دید که در آنجا، چشم‌های خسته‌اش کمی آرام می‌گیرند.

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.