بریدهای از کتاب یک بعدازظهر ناخوانده اثر رویا باقری
1402/4/18
صفحۀ 1
بعد از تو شهر در خفقانی عظیم مرد بعد از تو هیچ پنجرهای چشم وا نکرد وقتی که خنده از لب ما دست میکشید، گریه برای آمدنش پابهپا نکرد یک گوشه با من مینشیند سرد و ساکت تنهاییام کاری به این و آن ندارد "رویا باقری"
بعد از تو شهر در خفقانی عظیم مرد بعد از تو هیچ پنجرهای چشم وا نکرد وقتی که خنده از لب ما دست میکشید، گریه برای آمدنش پابهپا نکرد یک گوشه با من مینشیند سرد و ساکت تنهاییام کاری به این و آن ندارد "رویا باقری"
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.