بریده‌ای از کتاب صد نفر اثر کاس مورگان

مآلیس.

مآلیس.

دیروز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 230

می‌دانست فکرش احمقانه است. باران فقط آب بود و چیزی به نام شروع تازه وجود نداشت. راز همین بود؛ باید تا ابد بارِ آن را به دوش می‌کشیدی و بهایش اهمیتی نداشت.

می‌دانست فکرش احمقانه است. باران فقط آب بود و چیزی به نام شروع تازه وجود نداشت. راز همین بود؛ باید تا ابد بارِ آن را به دوش می‌کشیدی و بهایش اهمیتی نداشت.

25

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.