بریدهای از کتاب پیکر فرهاد اثر عباس معروفی
دیروز
صفحۀ 12
کاش یکنفر از پشت پنجره مرا نگاه میکرد.و آیا این آرزویی محال بود؟ آنقدر شب ها به ستارهها نگاه کردم که شاید او هم به آسمان نگاهی انداخته باشد هرچند گذرا،آنقدر به پرندهها چشم دوختم که شاید از بالای خانهاش گذر کرده باشند.و آنقدر به نسیم سلام کردم که شاید صدای مرا به گوش او برساند. ولی کمترین اثری از او نیافتم.
کاش یکنفر از پشت پنجره مرا نگاه میکرد.و آیا این آرزویی محال بود؟ آنقدر شب ها به ستارهها نگاه کردم که شاید او هم به آسمان نگاهی انداخته باشد هرچند گذرا،آنقدر به پرندهها چشم دوختم که شاید از بالای خانهاش گذر کرده باشند.و آنقدر به نسیم سلام کردم که شاید صدای مرا به گوش او برساند. ولی کمترین اثری از او نیافتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.