بریده‌ای از کتاب تپه پوشکین اثر دوناتوویچ سرگی دولاتوف

بریدۀ کتاب

صفحۀ 77

پرسیدم: «پدر و مادرت حالشان چطور است؟ لابد نگران تو هستند.» پانزده سال تمام هروقت زن خوشگلی می‌دیدم و بااو آشنا می‌شدم،این سوال احمقانه را می‌پرسیدم. از هر پنج تا سه تای آن‌ها جواب می‌دادند: «من تنها زندگی می‌کنم، کسی نیست که نگرانم باشد.» خب، دقیقا همین را می‌خواستم بشنوم. تانیا اندوهگین گفت:«پدر و مادر ندارم.»

پرسیدم: «پدر و مادرت حالشان چطور است؟ لابد نگران تو هستند.» پانزده سال تمام هروقت زن خوشگلی می‌دیدم و بااو آشنا می‌شدم،این سوال احمقانه را می‌پرسیدم. از هر پنج تا سه تای آن‌ها جواب می‌دادند: «من تنها زندگی می‌کنم، کسی نیست که نگرانم باشد.» خب، دقیقا همین را می‌خواستم بشنوم. تانیا اندوهگین گفت:«پدر و مادر ندارم.»

25

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.