بریده‌ای از کتاب برادر من تویی اثر داود امیریان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 32

عباس دو ساله بود که ام البنین متوجه بوسه‌های مولا علی (ع) بر دستان عباس و گریه‌های شدید ایشان شد. قلبش به درد آمد. با وحشت و هراس از مولا علی (ع) پرسید: -چرا گریه می‌کنید؟ مگر دستان پسر من عیب و ایرادی دارد که شما را ناراحت کرده؟ حضرت با صدایی لرزان گفت: -نگران نباش ام البنین. اتفاقاً این دستان پربرکت جایگاهی عظیم در عرش خداوند دارند. اما من به خاطر اتفاقی که بر این دستان پرقدرت خواهد افتاد، محزون و غمگین شدم. -چه بر سر دستان پسرم خواهد آمد؟ -روزی می‌رسد که دستان عباس من در دفاع از دین اسلام و در راه برادرش حسین قطع می‌شود. غمی سنگین قلب ام البنین را فرا گرفت.

عباس دو ساله بود که ام البنین متوجه بوسه‌های مولا علی (ع) بر دستان عباس و گریه‌های شدید ایشان شد. قلبش به درد آمد. با وحشت و هراس از مولا علی (ع) پرسید: -چرا گریه می‌کنید؟ مگر دستان پسر من عیب و ایرادی دارد که شما را ناراحت کرده؟ حضرت با صدایی لرزان گفت: -نگران نباش ام البنین. اتفاقاً این دستان پربرکت جایگاهی عظیم در عرش خداوند دارند. اما من به خاطر اتفاقی که بر این دستان پرقدرت خواهد افتاد، محزون و غمگین شدم. -چه بر سر دستان پسرم خواهد آمد؟ -روزی می‌رسد که دستان عباس من در دفاع از دین اسلام و در راه برادرش حسین قطع می‌شود. غمی سنگین قلب ام البنین را فرا گرفت.

16

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.