بریدهای از کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط اثر زهرا افشار
1404/4/28
صفحۀ 146
آترا متعجب از این حرف ناگهانی شده بود اما گفت:《منظورت به جو سردیه که با این اتفاقات بینمون شکل میگیره؟ راست میگی اما... فکر کنم خودت هم همینطوری هستی! مدام فکر این هستیم که اگر با همدیگه دردهامون رو در میون بذاریم، جز بدتر کردن اوضاع و بیشتر شدن دردهامون فایده ای نداره...》 رایان گفت:《نه من موافق نیستم. اگر روزی برسه که دیگه نتونیم تاب بیاریم، چی؟》 آترا شانه ای بالا انداخت:《تا الآن که خوب دووم آوردیم!》
آترا متعجب از این حرف ناگهانی شده بود اما گفت:《منظورت به جو سردیه که با این اتفاقات بینمون شکل میگیره؟ راست میگی اما... فکر کنم خودت هم همینطوری هستی! مدام فکر این هستیم که اگر با همدیگه دردهامون رو در میون بذاریم، جز بدتر کردن اوضاع و بیشتر شدن دردهامون فایده ای نداره...》 رایان گفت:《نه من موافق نیستم. اگر روزی برسه که دیگه نتونیم تاب بیاریم، چی؟》 آترا شانه ای بالا انداخت:《تا الآن که خوب دووم آوردیم!》
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.