بریدهای از کتاب پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا اثر مهدی قزلی
1404/5/9
صفحۀ 236
🔗نذر اشتباهی و جبران سیدالشهدا ماجرای آن زن را حاج علی آقا محمدی و حاج آقا برقعی برایم تعریف کردند. یک خانمی بود که شوهرش معتاد بود و از طریق سرنگ آلوده ایدز گرفته بود و زن هم از او، به خاطر همین اعتیاد هم از شوهرش طلاق گرفته بود و در اوج فقر و تنگدستی با دختر نُهسالهاش زندگی میکرد. تنها درآمدش مستمری صد هزار تومانی سازمان بهزیستی بود. یک روز رفته بود و مستمری ماهانهاش را گرفته بود. موقع برگشت وقتی از جلوی کارگاه ساخت ضریح رد میشد و شلوغی آنجا را دید، ایستاد. دخترش اصرار کرده بود که برویم ضریح را ببینیم. خودش میگفت آمدم داخل و در حال و هوای داخل کارگاه به خاطر اوضاع زندگی و بیخانگی و مریضی، فقر مطلق چسبیدم به چوبهای ضریح و با امام حسین راز و نیاز کردم و حسابی اشک ریختم. متوجه شدم مردم میروند و پول و طلا میدهند. گفتم یا امام حسین تو که میدانی من هیچ چیز ندارم. من و دخترم هستیم و همین صد هزار تومان پول تا آخر ماه. من که با این وضع یقیناً قسمتم نمیشود بیایم کربلا، به نیت زیارت آمدم اینجا. با این حال گفتم خدا کریم است. دلم را به دریا زدم که پنج هزار تومان از این پولها را بدهم. پول را دادم و قبض گرفتم. دیدم قبض پنجاه هزار تومانی دادهاند. گفتم من پنج هزار تومان دادم ولی شما قبض اشتباه دادهاید. گفتند نه، شما پنجاه هزار تومان دادهاید. نگاه کردم توی کیفم دیدم چکپول پنجاه هزار تومانی نیست. اشتباهی به جای اینکه یکی از ده اسکناس پنج هزار تومانی را بدهم، چکپول پنجاه هزار تومانی را داده بودم. حالم دگرگون شد. خواستم بگویم این پول خرج یک ماه من و دخترم است. خجالت کشیدم. هر کار کردم پول را پس بگیرم نتوانستم. دوباره برگشتم کنار اسکلت چوبی ضریح به گریه و درد دل. هر چه را که نمیتوانستم به مسئول گفت، تبرعات بگویم، به امام حسین گفتم. آخرش هم دیدم در توانم نیست بروم پول را پس بگیرم. برگشتم خانه و تمام شب گریه کردم. همان شب مجری شبکه استانی قم، که قبلاً لیست آدمهای مشکلدار و کمدرآمد را از سازمان بهزیستی گرفته بود، در برنامه تلویزیونی بدون اینکه اسم این زن را ببرد مشکلاتش را میگفت تا شاید کسی کمک کند. فردای آن روز صدایش میکنند که مسکن مهری که ثبت نام کرده ای، برده به نامت درآمده و باید چند میلیون تومان پول به فلان حساب بریزی. زن میگوید چه فایده؟ من در نان شبم ماندهام، پول مسکن مهر را از کجا بیاورم؟ میگویند همه پرداختهایش بانی دارد. اینطوری زن میشود خانهدار. چند روز بعد یک نفر پیدا میشود که این زن را با دخترش بفرستد کربلا. این خانم میگوید در کربلا به امام حسین گفتم: «یا اباعبدالله من خانه نداشتم، همخانه دادی، پول نداشتم خرج رساندی، آرزوی زیارت را داشتم، نصیبم کردی. بیا کرم را تمام کن و مریضی ام را خوب کن، همه اینها به خاطر پنجاه هزارتومان پولی بود که تازه آن خانم نمیخواسته بدهد و اشتباهی داده .» 📚پنجره های تشنه صفحه 236
🔗نذر اشتباهی و جبران سیدالشهدا ماجرای آن زن را حاج علی آقا محمدی و حاج آقا برقعی برایم تعریف کردند. یک خانمی بود که شوهرش معتاد بود و از طریق سرنگ آلوده ایدز گرفته بود و زن هم از او، به خاطر همین اعتیاد هم از شوهرش طلاق گرفته بود و در اوج فقر و تنگدستی با دختر نُهسالهاش زندگی میکرد. تنها درآمدش مستمری صد هزار تومانی سازمان بهزیستی بود. یک روز رفته بود و مستمری ماهانهاش را گرفته بود. موقع برگشت وقتی از جلوی کارگاه ساخت ضریح رد میشد و شلوغی آنجا را دید، ایستاد. دخترش اصرار کرده بود که برویم ضریح را ببینیم. خودش میگفت آمدم داخل و در حال و هوای داخل کارگاه به خاطر اوضاع زندگی و بیخانگی و مریضی، فقر مطلق چسبیدم به چوبهای ضریح و با امام حسین راز و نیاز کردم و حسابی اشک ریختم. متوجه شدم مردم میروند و پول و طلا میدهند. گفتم یا امام حسین تو که میدانی من هیچ چیز ندارم. من و دخترم هستیم و همین صد هزار تومان پول تا آخر ماه. من که با این وضع یقیناً قسمتم نمیشود بیایم کربلا، به نیت زیارت آمدم اینجا. با این حال گفتم خدا کریم است. دلم را به دریا زدم که پنج هزار تومان از این پولها را بدهم. پول را دادم و قبض گرفتم. دیدم قبض پنجاه هزار تومانی دادهاند. گفتم من پنج هزار تومان دادم ولی شما قبض اشتباه دادهاید. گفتند نه، شما پنجاه هزار تومان دادهاید. نگاه کردم توی کیفم دیدم چکپول پنجاه هزار تومانی نیست. اشتباهی به جای اینکه یکی از ده اسکناس پنج هزار تومانی را بدهم، چکپول پنجاه هزار تومانی را داده بودم. حالم دگرگون شد. خواستم بگویم این پول خرج یک ماه من و دخترم است. خجالت کشیدم. هر کار کردم پول را پس بگیرم نتوانستم. دوباره برگشتم کنار اسکلت چوبی ضریح به گریه و درد دل. هر چه را که نمیتوانستم به مسئول گفت، تبرعات بگویم، به امام حسین گفتم. آخرش هم دیدم در توانم نیست بروم پول را پس بگیرم. برگشتم خانه و تمام شب گریه کردم. همان شب مجری شبکه استانی قم، که قبلاً لیست آدمهای مشکلدار و کمدرآمد را از سازمان بهزیستی گرفته بود، در برنامه تلویزیونی بدون اینکه اسم این زن را ببرد مشکلاتش را میگفت تا شاید کسی کمک کند. فردای آن روز صدایش میکنند که مسکن مهری که ثبت نام کرده ای، برده به نامت درآمده و باید چند میلیون تومان پول به فلان حساب بریزی. زن میگوید چه فایده؟ من در نان شبم ماندهام، پول مسکن مهر را از کجا بیاورم؟ میگویند همه پرداختهایش بانی دارد. اینطوری زن میشود خانهدار. چند روز بعد یک نفر پیدا میشود که این زن را با دخترش بفرستد کربلا. این خانم میگوید در کربلا به امام حسین گفتم: «یا اباعبدالله من خانه نداشتم، همخانه دادی، پول نداشتم خرج رساندی، آرزوی زیارت را داشتم، نصیبم کردی. بیا کرم را تمام کن و مریضی ام را خوب کن، همه اینها به خاطر پنجاه هزارتومان پولی بود که تازه آن خانم نمیخواسته بدهد و اشتباهی داده .» 📚پنجره های تشنه صفحه 236
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.