بریده‌ای از کتاب گلها همه آفتابگردانند اثر قیصر امین پور

zahrakhalaji

zahrakhalaji

1402/11/30

گلها همه آفتابگردانند
بریدۀ کتاب

صفحۀ 137

گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما خواستنها همه موقوف توانستن بود کاش از روز ازل هیچ نمیدانستم که هبوط ابدم از پی دانستن بود چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود فرصت دیدار

گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما خواستنها همه موقوف توانستن بود کاش از روز ازل هیچ نمیدانستم که هبوط ابدم از پی دانستن بود چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود فرصت دیدار

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.