بریده‌ای از کتاب آدم‌های زندگی قبلی اثر فریبا وفی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 126

فکر و ذکرش پیش حفره وسط سینه‌اش بود. حفره‌ای که هیچ جوره پر نمی‌شد. می‌گفت نمی‌خواهد با آن حفره بمیرد. سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم با چیزهای دیگر پرش کن. می‌گفت معده که نیست با غذا پرش کنم؛ گوش که نیست با صدا پرش کنم؛ دهان که نیست با حرف پرش کنم؛ چاه که نیست با آب پرش کنم. دست می‌گذاشت روی قلبش: «این با این چیزها پر نمی‌شه.» می‌گفتم پس با چی پر می‌شود؟ می‌گفت با محبت، فقط با محبت. #زندگی_آدمهای_قبلی_فریبا_وفی @teanabat_arjmand ☕📚

فکر و ذکرش پیش حفره وسط سینه‌اش بود. حفره‌ای که هیچ جوره پر نمی‌شد. می‌گفت نمی‌خواهد با آن حفره بمیرد. سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم با چیزهای دیگر پرش کن. می‌گفت معده که نیست با غذا پرش کنم؛ گوش که نیست با صدا پرش کنم؛ دهان که نیست با حرف پرش کنم؛ چاه که نیست با آب پرش کنم. دست می‌گذاشت روی قلبش: «این با این چیزها پر نمی‌شه.» می‌گفتم پس با چی پر می‌شود؟ می‌گفت با محبت، فقط با محبت. #زندگی_آدمهای_قبلی_فریبا_وفی @teanabat_arjmand ☕📚

15

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.