بریده‌ای از کتاب رازهای ناگفته اثر اردشیر زاهدی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 231

بخشی از نامۀ فضل الله زاهدی به پسرش اردشیر... این کاغذ سومی است که از تو می‌رسد. در این کاغذها فحش و ناسزا به مردم می‌گویی و هیچ خجالت نمی‌کشی که اقلاً حق نداری به مردم فحش بدهی. ثانیاً در کاغذی که برای من می‌نویسی اینگونه کلمات مستهجن لایق من نیست... من از روزهای اول ۱۰۰ می‌دانستم که تو پسر تحصیل کرده و فاضلی نمی‌شوی. ولی من فکر می‌کردم تو دارای قلب خوبم و صفات حمیده و جوانمردان هستی و خیلی با نزاکت و شریف هستی... حالا می‌بینم خیالات مالیخولیایی تو از همه جلوتر و متأسفانه آنکه بدون نزاکت و ادب و فهم است.

بخشی از نامۀ فضل الله زاهدی به پسرش اردشیر... این کاغذ سومی است که از تو می‌رسد. در این کاغذها فحش و ناسزا به مردم می‌گویی و هیچ خجالت نمی‌کشی که اقلاً حق نداری به مردم فحش بدهی. ثانیاً در کاغذی که برای من می‌نویسی اینگونه کلمات مستهجن لایق من نیست... من از روزهای اول ۱۰۰ می‌دانستم که تو پسر تحصیل کرده و فاضلی نمی‌شوی. ولی من فکر می‌کردم تو دارای قلب خوبم و صفات حمیده و جوانمردان هستی و خیلی با نزاکت و شریف هستی... حالا می‌بینم خیالات مالیخولیایی تو از همه جلوتر و متأسفانه آنکه بدون نزاکت و ادب و فهم است.

11

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.