بریدهای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی
1403/12/9
صفحۀ 17
به درختهای خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخه ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درخت ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس می شد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار می مردند. و همین یک بار چه فاجعهی دردناکی بود.
به درختهای خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخه ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درخت ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس می شد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار می مردند. و همین یک بار چه فاجعهی دردناکی بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.