بریده‌ای از کتاب میدگارد؛ دره طلسم شده اثر احمدرضا صالحی سیف آبادی

وایولت

وایولت

1404/4/20

بریدۀ کتاب

صفحۀ 163

-این همون گله؟ اما آریا هر چقدر سعی کرد نتوانست جوابی بدهد. از خجالت داشت آب می شد هیچ وقت فکرش را هم نمی کرد نگه داشتن آن شاخه گل باعث شود روزی میان عقل و احساسش گیر کند. چند لحظه بعد تینا برگشت و در حالی که شیطنت از چشم های سبزش می بارید با بی رحمی تمام گفت:《زود باش بگو برای چی نگهش داشتی؟》 با این سؤال، آریا حسابی جا خورد. هیچ جوابی هم نداشت که به او بدهد و قائله را ختم کند. انگار تینا بهتر از آریا حقیقت را می دانست اما میخواست اعتراف بگیرد و زجر اعتراف احساس را در چشمهای او ببیند.

-این همون گله؟ اما آریا هر چقدر سعی کرد نتوانست جوابی بدهد. از خجالت داشت آب می شد هیچ وقت فکرش را هم نمی کرد نگه داشتن آن شاخه گل باعث شود روزی میان عقل و احساسش گیر کند. چند لحظه بعد تینا برگشت و در حالی که شیطنت از چشم های سبزش می بارید با بی رحمی تمام گفت:《زود باش بگو برای چی نگهش داشتی؟》 با این سؤال، آریا حسابی جا خورد. هیچ جوابی هم نداشت که به او بدهد و قائله را ختم کند. انگار تینا بهتر از آریا حقیقت را می دانست اما میخواست اعتراف بگیرد و زجر اعتراف احساس را در چشمهای او ببیند.

14

2

(0/1000)

نظرات

وایولت

وایولت

1404/4/20

آریا عزیزم، اگه میدونستی دیگه فرصت اعتراف گیرت نمیاد، همونجا حقیقت رو میگفتی:((

0