بریدهای از کتاب زندگی های پنهان درون گرایان اثر جن گرانمن
1403/9/9
صفحۀ 11
هر کس که نظری به ما می انداخت خیال می کرد من هم یکی مثل باقی دخترها هستم. تقریباً هر کاری را با هم انجام می دادیم. مردم حتی می گفتند می خورد خواهر باشیم. اما من در عمق وجودم حس می کردم فرق دارم. شبیه آن نبودم .طور دیگری بودم. زمانی که آن مجله سون تین می خواندند و راجع به افراد مشهور گپ می زدند، من ساکت گوشه ای می نشستم و فکر می کردم آیا در سیارات دیگر حیات وجود دارد. وقتی آن خیالشان راحت می شد که یک سال تحصیلی دیگر به پایان رسیده و تعطیلات تابستان شروع شده است، من در بحران وجودی عمیقی فرو می رفتم که بزرگ تر شده ام. وقتی آن می خواستند کل شب و روز بعد و پس از آن هم با همدیگر وقت بگذرانند ،من سخت پی بهانه ای می گشتم تا تنها باشم.
هر کس که نظری به ما می انداخت خیال می کرد من هم یکی مثل باقی دخترها هستم. تقریباً هر کاری را با هم انجام می دادیم. مردم حتی می گفتند می خورد خواهر باشیم. اما من در عمق وجودم حس می کردم فرق دارم. شبیه آن نبودم .طور دیگری بودم. زمانی که آن مجله سون تین می خواندند و راجع به افراد مشهور گپ می زدند، من ساکت گوشه ای می نشستم و فکر می کردم آیا در سیارات دیگر حیات وجود دارد. وقتی آن خیالشان راحت می شد که یک سال تحصیلی دیگر به پایان رسیده و تعطیلات تابستان شروع شده است، من در بحران وجودی عمیقی فرو می رفتم که بزرگ تر شده ام. وقتی آن می خواستند کل شب و روز بعد و پس از آن هم با همدیگر وقت بگذرانند ،من سخت پی بهانه ای می گشتم تا تنها باشم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.