بریدهای از کتاب میدگارد؛ دره طلسم شده اثر احمدرضا صالحی سیف آبادی
1404/4/18
صفحۀ 87
آریا به تینا خیره شده بود اما از نگاهش مشخص بود که چشم هایش اصلاً در آن زمان و مکان حضور ندارند. برای لحظاتی سکوت سنگینی بین آنها حکمفرما شد جوری که تینا کم کم داشت احساس شرم می کرد. پس از چند ثانیه آریا به آرامی دستگیره در را رها کرد و با قدم هایی لرزان و بسیار آرام به سمت تینا که در چند قدمی او ایستاده بود به راه افتاد و وقتی که به او رسید در همان سکوت سنگین فقط او را نگریست. سادگی و صداقت در چشمان سبز و معصومش موج می زد و در این لباس انگار تازه آریا میتوانست تفاوت ها را بین انسان و پری احساس کند. انگار شخصیت واقعی تینا در این لباس خودش را فریاد می زد.
آریا به تینا خیره شده بود اما از نگاهش مشخص بود که چشم هایش اصلاً در آن زمان و مکان حضور ندارند. برای لحظاتی سکوت سنگینی بین آنها حکمفرما شد جوری که تینا کم کم داشت احساس شرم می کرد. پس از چند ثانیه آریا به آرامی دستگیره در را رها کرد و با قدم هایی لرزان و بسیار آرام به سمت تینا که در چند قدمی او ایستاده بود به راه افتاد و وقتی که به او رسید در همان سکوت سنگین فقط او را نگریست. سادگی و صداقت در چشمان سبز و معصومش موج می زد و در این لباس انگار تازه آریا میتوانست تفاوت ها را بین انسان و پری احساس کند. انگار شخصیت واقعی تینا در این لباس خودش را فریاد می زد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.