بریدهای از کتاب قصر آبی اثر لوسی مود مونتگمری
1404/6/25 - 13:01
صفحۀ 61
اولیو عادت داشت بگوید:«من نمیدانم آن احمقهای بیچاره توی من چی میبینند که باعث میشود اینقدر احمقانهتر رفتار کنند!» ولنسی دوست داشت بگوید «من هم نمیدانم» ولی حقیقت و نزاکت دستش را میبست. او کاملا میدانست. اولیو یکی از آن دخترهایی بود که مردها دیوانهاش میشدند، درست همانطور که ولنسی یکی از آن دخترهایی بود که هیچ مردی دوبار به او نگاه نمیانداخت.
اولیو عادت داشت بگوید:«من نمیدانم آن احمقهای بیچاره توی من چی میبینند که باعث میشود اینقدر احمقانهتر رفتار کنند!» ولنسی دوست داشت بگوید «من هم نمیدانم» ولی حقیقت و نزاکت دستش را میبست. او کاملا میدانست. اولیو یکی از آن دخترهایی بود که مردها دیوانهاش میشدند، درست همانطور که ولنسی یکی از آن دخترهایی بود که هیچ مردی دوبار به او نگاه نمیانداخت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.