بریدۀ کتاب
1403/1/6
4.5
32
صفحۀ 1
کنیز بیرون نرفته، شاخه گلی وحشی، پیش پای امام می گذارد: _کنار راه دیدمش، زيباست اما ناقابل، دوست داشتم تقدیم شما... چهره امام به لبخندی می شکفد: _ عاقبتت به خیر. برو که در راه خدا آزادی... کنیز خندان و شاد می رود... من هم با کمی لبخند و بیشی تعجب، رو به امام می کنم: _گلی وحشی و بیابان رو... چه برابر با آزادی اش؟! امام دست روی زانویم می گذارد: خدا چنین ادبی عطا فرمودمان که چون موهبتی دادندتان، به نیکو ترش پاسخ دهید... و برای او آزادی اش، نیکو تر...
کنیز بیرون نرفته، شاخه گلی وحشی، پیش پای امام می گذارد: _کنار راه دیدمش، زيباست اما ناقابل، دوست داشتم تقدیم شما... چهره امام به لبخندی می شکفد: _ عاقبتت به خیر. برو که در راه خدا آزادی... کنیز خندان و شاد می رود... من هم با کمی لبخند و بیشی تعجب، رو به امام می کنم: _گلی وحشی و بیابان رو... چه برابر با آزادی اش؟! امام دست روی زانویم می گذارد: خدا چنین ادبی عطا فرمودمان که چون موهبتی دادندتان، به نیکو ترش پاسخ دهید... و برای او آزادی اش، نیکو تر...
1403/1/6
1