بریدهای از کتاب کوچه پروانه ها: خاطرات زندگی سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری اثر اصغر فکوری
1403/4/18
صفحۀ 39
شبی ایشان به منزلم آمد موقع خواب به روال عادی خواستم برایش رختخواب بیندازم گفت نمیخواهم. گفتم زمین سرد است، چرا خودت را اذیت میکنی؟ گفت میخواهم به هیچ چیز این دنیا عادت نکنم . از این دست موارد هم به یاد دارم که در جایی مهمان بودیم آن روز صاحبخانه شیرینیهایی بسیار خوشمزه و خوش پختی را فراهم کرده بود به همه تعارف کرد و برداشتن به جز این بزرگوار گفتم خیلی خوشمزه است چرا نمیخوری؟ گفت: خیلی دلم میخواهد بخورم، پس نمیخورم.
شبی ایشان به منزلم آمد موقع خواب به روال عادی خواستم برایش رختخواب بیندازم گفت نمیخواهم. گفتم زمین سرد است، چرا خودت را اذیت میکنی؟ گفت میخواهم به هیچ چیز این دنیا عادت نکنم . از این دست موارد هم به یاد دارم که در جایی مهمان بودیم آن روز صاحبخانه شیرینیهایی بسیار خوشمزه و خوش پختی را فراهم کرده بود به همه تعارف کرد و برداشتن به جز این بزرگوار گفتم خیلی خوشمزه است چرا نمیخوری؟ گفت: خیلی دلم میخواهد بخورم، پس نمیخورم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.