بریده‌ای از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم اثر نادر ابراهیمی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 31

هلیا درد تن، درد روح را سبک‌تر می‌کند. بالشِ نرم، شرابِ شب‌های خالی زندگی‌ست؛ و روزهای جمعه، طولانی، بیهوده، و نفرت‌انگیز است؛ اما من روزها را چون سکه‌های طلا در خواب، گم کرده‌ام. جمعه رنگی‌ست مانند همه رنگ‌ها؛ مخلوط رنگ‌هاست.

هلیا درد تن، درد روح را سبک‌تر می‌کند. بالشِ نرم، شرابِ شب‌های خالی زندگی‌ست؛ و روزهای جمعه، طولانی، بیهوده، و نفرت‌انگیز است؛ اما من روزها را چون سکه‌های طلا در خواب، گم کرده‌ام. جمعه رنگی‌ست مانند همه رنگ‌ها؛ مخلوط رنگ‌هاست.

243

22

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.