بریدهای از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم اثر نادر ابراهیمی
1404/3/5
صفحۀ 31
هلیا درد تن، درد روح را سبکتر میکند. بالشِ نرم، شرابِ شبهای خالی زندگیست؛ و روزهای جمعه، طولانی، بیهوده، و نفرتانگیز است؛ اما من روزها را چون سکههای طلا در خواب، گم کردهام. جمعه رنگیست مانند همه رنگها؛ مخلوط رنگهاست.
هلیا درد تن، درد روح را سبکتر میکند. بالشِ نرم، شرابِ شبهای خالی زندگیست؛ و روزهای جمعه، طولانی، بیهوده، و نفرتانگیز است؛ اما من روزها را چون سکههای طلا در خواب، گم کردهام. جمعه رنگیست مانند همه رنگها؛ مخلوط رنگهاست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.