بریدهای از کتاب شهر غایب اثر ریکاردو پیگلیا
1403/8/4
صفحۀ 67
رنجی که میکشیدم بیشتر از حد تحملم بود، اما یادم اومد که مادرم میگفت اگر عاشق کسی هستی باید یه آینه زیر بالشتت بذاری و اگر اون شخص رو در خوابهات ببینی، به این معنیه که باهاش ازدواج میکنی. شب، وقتی همه تو خانه به خواب میرفتند، با پای برهنه میرفتم حیاطخلوت پشتی و آینهای رو که پدرم هر روز صبح با اون ریشش رو میتراشید از روی میخ برمیداشتم. یه آینهی مربعی بود با قاب چوبی قهوهایرنگ و زنجیر کوچیکی که باهاش از پشت به میخِ روی دیوار آویزون میشد. تو طول شب، مرتب هی خوابم میبرد و بیدار میشدم و سعی میکردم تصویرش رو تو رؤیاهام ببینم. گاهی اوقات به نظرم میومد که بهمرور تو گوشهی آینه ظاهر میشه. یه شب، بعدِ سالها، خواب دیدم که دارم توی آینه باهاش رؤیا میبینم. درست همونطوری دیدمش که قبلاً بود، دختری با موهای قرمز و چشمهای جدی. من کاملاً عوض شده بودم اما اون تغییر نکرده بود، و طوری بهسمتم میومد که انگار دخترم بود.
رنجی که میکشیدم بیشتر از حد تحملم بود، اما یادم اومد که مادرم میگفت اگر عاشق کسی هستی باید یه آینه زیر بالشتت بذاری و اگر اون شخص رو در خوابهات ببینی، به این معنیه که باهاش ازدواج میکنی. شب، وقتی همه تو خانه به خواب میرفتند، با پای برهنه میرفتم حیاطخلوت پشتی و آینهای رو که پدرم هر روز صبح با اون ریشش رو میتراشید از روی میخ برمیداشتم. یه آینهی مربعی بود با قاب چوبی قهوهایرنگ و زنجیر کوچیکی که باهاش از پشت به میخِ روی دیوار آویزون میشد. تو طول شب، مرتب هی خوابم میبرد و بیدار میشدم و سعی میکردم تصویرش رو تو رؤیاهام ببینم. گاهی اوقات به نظرم میومد که بهمرور تو گوشهی آینه ظاهر میشه. یه شب، بعدِ سالها، خواب دیدم که دارم توی آینه باهاش رؤیا میبینم. درست همونطوری دیدمش که قبلاً بود، دختری با موهای قرمز و چشمهای جدی. من کاملاً عوض شده بودم اما اون تغییر نکرده بود، و طوری بهسمتم میومد که انگار دخترم بود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.