بریده‌ای از کتاب مستاجر وایلدفل هال اثر آن برونته

ماهـــی

ماهـــی

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 561

به نزدیکی پرتگاه همان دره مخوفی رسیده بود که از تصورش به رعشه می افتاد و با هیچ دعا و استغاثه ای از آن نجات نمی یافت. دیگر هیچ چیز تسلایش نمی داد. تلاشهای در هم بر هم هترزلی برای دلداری دادن به هیچ نتیجه ای نمی رسید. دیگر به هیچ چیز دلش خوش نمی شد زندگی با همه علائقش، دغدغه های حقیرش و لذت های زودگذرش مسخره بازی ظالمانه ای بیش نبود.

به نزدیکی پرتگاه همان دره مخوفی رسیده بود که از تصورش به رعشه می افتاد و با هیچ دعا و استغاثه ای از آن نجات نمی یافت. دیگر هیچ چیز تسلایش نمی داد. تلاشهای در هم بر هم هترزلی برای دلداری دادن به هیچ نتیجه ای نمی رسید. دیگر به هیچ چیز دلش خوش نمی شد زندگی با همه علائقش، دغدغه های حقیرش و لذت های زودگذرش مسخره بازی ظالمانه ای بیش نبود.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.