بریده‌ای از کتاب دیار اجدادی اثر فرناندو آرامبورو

بریدۀ کتاب

صفحۀ 352

قلب خوشه ماری که روی صندلی شاگرد نشسته بود تاپ تاپ می‌تپید. در طول مسیر وانمود کرده بود که دستهایش را روی زانوها گذاشته اما واقعیت چیزی دیگر بود. زانوهایش را محکم گرفته بود تا جلوی لرزش پاهایش را بگیرد. حالا می‌داند که اولین قتل نقطه عطفی در زندگی است هرچند معتقد است این چیزها هم به آدمش بستگی دارند ،یعنی مثلاً وقتی دکل مخابراتی یا شعبه بانکی را منفجر می‌کنی درست است که خسارت می‌زنی اما این خسارت‌ها را می توان جبران کرد ولی زندگی یک آدم برگشتنی نیست.

قلب خوشه ماری که روی صندلی شاگرد نشسته بود تاپ تاپ می‌تپید. در طول مسیر وانمود کرده بود که دستهایش را روی زانوها گذاشته اما واقعیت چیزی دیگر بود. زانوهایش را محکم گرفته بود تا جلوی لرزش پاهایش را بگیرد. حالا می‌داند که اولین قتل نقطه عطفی در زندگی است هرچند معتقد است این چیزها هم به آدمش بستگی دارند ،یعنی مثلاً وقتی دکل مخابراتی یا شعبه بانکی را منفجر می‌کنی درست است که خسارت می‌زنی اما این خسارت‌ها را می توان جبران کرد ولی زندگی یک آدم برگشتنی نیست.

154

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.