بریده‌ای از کتاب هومر و لنگلی اثر نوری جراح

سامان

سامان

1403/12/13

بریدۀ کتاب

صفحۀ 100

معلوم است که من هم از تمام شدن جنگ به اندازه‌ی همه‌ی آدم‌های دیگر آرام شده بودم. ولی زیر پوست این شادمانی، خودم را غرق در غمی مهیب یافتم. برای کسانی که مرده بودند، چه غرامتی وجود داشت؟ روزهای بزرگداشت؟ در ذهنم شیپور خاموشی شنیدم.

معلوم است که من هم از تمام شدن جنگ به اندازه‌ی همه‌ی آدم‌های دیگر آرام شده بودم. ولی زیر پوست این شادمانی، خودم را غرق در غمی مهیب یافتم. برای کسانی که مرده بودند، چه غرامتی وجود داشت؟ روزهای بزرگداشت؟ در ذهنم شیپور خاموشی شنیدم.

24

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.