بریدۀ کتاب

برادر من تویی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 208

امام حسین (ع) گریه کنان گفت: -جان برادر چه بر سر تو آوردند؟ عباس به سختی نفس می‌کشید. با صدایی کم جان و خسته گفت: - برادر جان، خواهش می‌کنم پیکر مرا به خیمه‌ها نبر. من به سکینه و کودکان قول دادم که برایشان آب ببرم، اما نتوانستم. من شرمنده آنان شدم. از گوشه چشم چپ عباس چند قطره اشک جوشید. امام حسین (ع) ناله کرد. سر عباس را به سینه چسباند. -کمرم شکست عباس جان، بی پشت و پناه شدم برادرم.

امام حسین (ع) گریه کنان گفت: -جان برادر چه بر سر تو آوردند؟ عباس به سختی نفس می‌کشید. با صدایی کم جان و خسته گفت: - برادر جان، خواهش می‌کنم پیکر مرا به خیمه‌ها نبر. من به سکینه و کودکان قول دادم که برایشان آب ببرم، اما نتوانستم. من شرمنده آنان شدم. از گوشه چشم چپ عباس چند قطره اشک جوشید. امام حسین (ع) ناله کرد. سر عباس را به سینه چسباند. -کمرم شکست عباس جان، بی پشت و پناه شدم برادرم.

5

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.