بریده‌ای از کتاب شدم آنکه هستم: خاطرات یک روانپزشک اثر اروین دی. یالوم

بریدۀ کتاب

صفحۀ 152

دیدن با شکوه ترین و فصیح ترین انسانی که می شناختم در حالی که بزاقش جاری بود و برای گفتن کلمه ای جان می کند، بسیار تکان دهنده بود پس از چند بار شروع ،اشتباه، سرانجام توانست بگوید: من.... من... من ترسیده ام بدجوری ترسیده ام و من هم ترسیده بودم^ "*من هم از دیدن سقوط یک تندیس بزرگ و ویرانی اش ترسیده بودم^"*

دیدن با شکوه ترین و فصیح ترین انسانی که می شناختم در حالی که بزاقش جاری بود و برای گفتن کلمه ای جان می کند، بسیار تکان دهنده بود پس از چند بار شروع ،اشتباه، سرانجام توانست بگوید: من.... من... من ترسیده ام بدجوری ترسیده ام و من هم ترسیده بودم^ "*من هم از دیدن سقوط یک تندیس بزرگ و ویرانی اش ترسیده بودم^"*

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.