بریدۀ کتاب

روشنا

1402/10/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 125

بازارف سخنان او را قطع کرد: شما می‌خواهید عاشق شوید و نمی‌توانید عاشق شوید. این است راز بدبختی شما. آدینسووا مشغول تماشای آستین روپوش خود شد و بعد پرسید: مگر من نمی‌توانم دوست بدارم؟ - مشکل... اما من بیخود این را بدبختی نامیده‌ام. برعکس، آن کشی مستحق دلسوزی است که گرفتار چنان چیزی شود. + گرفتار چه چیز؟ - دوست داشتن. + شما از کجا می‌دانید؟

بازارف سخنان او را قطع کرد: شما می‌خواهید عاشق شوید و نمی‌توانید عاشق شوید. این است راز بدبختی شما. آدینسووا مشغول تماشای آستین روپوش خود شد و بعد پرسید: مگر من نمی‌توانم دوست بدارم؟ - مشکل... اما من بیخود این را بدبختی نامیده‌ام. برعکس، آن کشی مستحق دلسوزی است که گرفتار چنان چیزی شود. + گرفتار چه چیز؟ - دوست داشتن. + شما از کجا می‌دانید؟

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.