بریده‌ای از کتاب مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران اثر مسعود امیرخانی

زهرا

زهرا

1403/10/14

مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران
بریدۀ کتاب

صفحۀ 52

آن روز، آن روز فراموش نشدنی که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد؛جوانی قد بلند و سفید پوست، با موهای مجعد، را دیدم که شکل و شمایل ژاپنی نداشت و بیرون کلاس در یک گوشه داشت حرکات عجیب و ناآشنایی انجام می‌داد دو کف دستش را جلوی صورتش گرفته بود و زیر لب به زبانی که نمی‌فهمیدم چیزهایی می‌گفت. گاهی، مثل ما، تا کمر خم می‌شد گاهی پیشانی روی زمین می‌گذاشت.اما برخلاف ما، مقابلش کسی نبود.او برای چه کسی و به احترام چه کسی این گونه می‌ایستاد و خم می‌شد؟!

آن روز، آن روز فراموش نشدنی که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد؛جوانی قد بلند و سفید پوست، با موهای مجعد، را دیدم که شکل و شمایل ژاپنی نداشت و بیرون کلاس در یک گوشه داشت حرکات عجیب و ناآشنایی انجام می‌داد دو کف دستش را جلوی صورتش گرفته بود و زیر لب به زبانی که نمی‌فهمیدم چیزهایی می‌گفت. گاهی، مثل ما، تا کمر خم می‌شد گاهی پیشانی روی زمین می‌گذاشت.اما برخلاف ما، مقابلش کسی نبود.او برای چه کسی و به احترام چه کسی این گونه می‌ایستاد و خم می‌شد؟!

24

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.