بریدهای از کتاب وجود اثر فاضل نظری
1402/12/2
صفحۀ 69
شاخه ای خشکید و از چنگ شکوفایی گریخت خوش به حال هرکه از غم های دنیایی گریخت همنشینی با کسی دلتنگی ام را کم نکرد کاش می شد لحظه ای از دست تنهایی گریخت بی وفایی شد جواب مهربانی،حیف شد خواستی از پای آهویی بند بگشایی گریخت رود روزی از خودش پرسید هجرت تا کجا؟ بعد شد مرداب و از بیهوده پیمایی گریخت
شاخه ای خشکید و از چنگ شکوفایی گریخت خوش به حال هرکه از غم های دنیایی گریخت همنشینی با کسی دلتنگی ام را کم نکرد کاش می شد لحظه ای از دست تنهایی گریخت بی وفایی شد جواب مهربانی،حیف شد خواستی از پای آهویی بند بگشایی گریخت رود روزی از خودش پرسید هجرت تا کجا؟ بعد شد مرداب و از بیهوده پیمایی گریخت
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.