بریده‌ای از کتاب شش کلاغ اثر لی باردوگو

Aurora

Aurora

1403/11/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 178

«خوشحالم که خونم داره پیرهنت رو کثیف میکنه.» «از حقوقت کم میکنم.» بالاخره بخاطر آورد. کز یک عذرخواهی به او بدهکار بود. «بگو که متاسفی» «واسه چی؟» «فقط بگو.» پاسخش را نشنید. دنیا اینبار حقیقتا تیره و تار شد.

«خوشحالم که خونم داره پیرهنت رو کثیف میکنه.» «از حقوقت کم میکنم.» بالاخره بخاطر آورد. کز یک عذرخواهی به او بدهکار بود. «بگو که متاسفی» «واسه چی؟» «فقط بگو.» پاسخش را نشنید. دنیا اینبار حقیقتا تیره و تار شد.

11

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.