بریدهای از کتاب مخلوقات یک روز اثر اروین دی. یالوم
4 روز پیش
صفحۀ 55
شوپنهاور در جایی احساس عشق رو با نور کورکننده ی خورشید مقایسه می کنه. وقتی در سال های آخر، زندگی کم نور می شه، ناگهان متوجه آسمان های پرستاره ای می شیم که خورشید مانعشون بوده یا پنهانشون کرده بوده. خوب ناپدید شدن جوانی که بعضی اوقات خیلی احساس بدیه، باعث شده از آسمان های پرستاره و شگفتی های زنده بودن، بیشتر لذت ببرم؛ شگفتی هایی که قبلا بهشون توجهی نداشتم. من در دهه نهم زندگی م هستم و می خوام چیز غیرقابل باوری بهت بگم: تا حالا این قدر احساس آرامش نکرده بودم. آره؛ می دونم این تجربه ی من رو به پایانه؛ ولی این پایان از اول وجود داشته. تفاوت این جاست که حالا برای لذت آگاهی محض احترام قائلم.
شوپنهاور در جایی احساس عشق رو با نور کورکننده ی خورشید مقایسه می کنه. وقتی در سال های آخر، زندگی کم نور می شه، ناگهان متوجه آسمان های پرستاره ای می شیم که خورشید مانعشون بوده یا پنهانشون کرده بوده. خوب ناپدید شدن جوانی که بعضی اوقات خیلی احساس بدیه، باعث شده از آسمان های پرستاره و شگفتی های زنده بودن، بیشتر لذت ببرم؛ شگفتی هایی که قبلا بهشون توجهی نداشتم. من در دهه نهم زندگی م هستم و می خوام چیز غیرقابل باوری بهت بگم: تا حالا این قدر احساس آرامش نکرده بودم. آره؛ می دونم این تجربه ی من رو به پایانه؛ ولی این پایان از اول وجود داشته. تفاوت این جاست که حالا برای لذت آگاهی محض احترام قائلم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.