بریدهای از کتاب من و آقای همسایه اثر علیرضا متولی
1403/12/16
صفحۀ 36
آن شب خواب بازیگوش شده بود و هی دوروبرم میپلکید؛ولی من را با خودش نمیبرد.فکر های شیرینی دست به دست خواب داده بودند و هر دو بازیگوشی میکردنند و نمیگذاشتند به خوشیِ تاریکِ خوابی آرام فروبروم.
آن شب خواب بازیگوش شده بود و هی دوروبرم میپلکید؛ولی من را با خودش نمیبرد.فکر های شیرینی دست به دست خواب داده بودند و هر دو بازیگوشی میکردنند و نمیگذاشتند به خوشیِ تاریکِ خوابی آرام فروبروم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.