بریدۀ کتاب

بابا رجب
بریدۀ کتاب

صفحۀ 2

از وقتی رجب را دیدم، بارها آرزو کردم کاش دست و پاهایش را از دست داده بود تا خودم همۀ عمر تر و خشکش می کردم. اگر قطع نخاع شده بود، پرستاری اش را می کردم. چرا هیچ کس نمی فهمید که باید تا آخر عمر، حسرتِ دیدنِ صورتِ شوهرم را می کشیدم.

از وقتی رجب را دیدم، بارها آرزو کردم کاش دست و پاهایش را از دست داده بود تا خودم همۀ عمر تر و خشکش می کردم. اگر قطع نخاع شده بود، پرستاری اش را می کردم. چرا هیچ کس نمی فهمید که باید تا آخر عمر، حسرتِ دیدنِ صورتِ شوهرم را می کشیدم.

8

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.