بریده‌ای از کتاب به امین بگو دوستش دارم اثر مریم راهی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 261

فاطمه را دیدم از خانه خارج شد و به سمت دیگر طفلان دوید. گفتمش: «مراقب سنگ ها باش دخترم! ما در تمام دنیا همین یک فاطمه را داریم.» از خدیجه یاد گرفته بود هر چه از بزرگی میشنود بر چشم بگذارد. دست بر چشم نهاد و با احتیاط پا گذاشـت بر تخته سنگ ها و از کوه پایین رفت. بلند گفتم:«کسی از شما جوانان مراقب این طفل باشد تا سلامت به پایین کوه برسد.»

فاطمه را دیدم از خانه خارج شد و به سمت دیگر طفلان دوید. گفتمش: «مراقب سنگ ها باش دخترم! ما در تمام دنیا همین یک فاطمه را داریم.» از خدیجه یاد گرفته بود هر چه از بزرگی میشنود بر چشم بگذارد. دست بر چشم نهاد و با احتیاط پا گذاشـت بر تخته سنگ ها و از کوه پایین رفت. بلند گفتم:«کسی از شما جوانان مراقب این طفل باشد تا سلامت به پایین کوه برسد.»

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.