بریده‌ای از کتاب خاطرات یک ضد قهرمان اثر کورنل فیلیپوویچ

محمود

محمود

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 70

من در آپارتمانم نشستم و هر لحظه منتظر بودم که صدای تیراندازی ساکت شود. فکر کردم موشک‌باران مثل توفان است و تنها کاری که از آدم برمی‌آید این است که بنشیند تا توفان تمام شود؛ مگر کار دیگری هم از ما ساخته است؟!

من در آپارتمانم نشستم و هر لحظه منتظر بودم که صدای تیراندازی ساکت شود. فکر کردم موشک‌باران مثل توفان است و تنها کاری که از آدم برمی‌آید این است که بنشیند تا توفان تمام شود؛ مگر کار دیگری هم از ما ساخته است؟!

4

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.