بریدهای از کتاب سه قطره خون اثر صادق هدایت
1404/2/25
صفحۀ 153
قربان دهنت . انگار دوره آخر زمان است. رسم زمانه بر گشته خدا قسمت بکند بیست و پنجسال پیش در خراسان مجاور بودم. روغن يكمن دو عباسی بود ، تخم مرغ میدادند ده تا صد دینار . نان سنگک میخریدیم ببلندی يك آدم کی غصه بی پولی داشت ؟ خدا بیامرزد پدر الاغ بندری خریده بود .با هم دوتر که سوارمیشدیم.من بیست سالم بود، توی کوچه با بچه های محله مان تیله بازی میکردم. حالا همه جوانها از دل و دماغ میافتند، از غورگی مویز میشوند ، باز هم قربان دوره خودمان ، بقولی آن خدا بیامرز : اگر پیرم و میلرزم بصد ناجوان میارزم .
قربان دهنت . انگار دوره آخر زمان است. رسم زمانه بر گشته خدا قسمت بکند بیست و پنجسال پیش در خراسان مجاور بودم. روغن يكمن دو عباسی بود ، تخم مرغ میدادند ده تا صد دینار . نان سنگک میخریدیم ببلندی يك آدم کی غصه بی پولی داشت ؟ خدا بیامرزد پدر الاغ بندری خریده بود .با هم دوتر که سوارمیشدیم.من بیست سالم بود، توی کوچه با بچه های محله مان تیله بازی میکردم. حالا همه جوانها از دل و دماغ میافتند، از غورگی مویز میشوند ، باز هم قربان دوره خودمان ، بقولی آن خدا بیامرز : اگر پیرم و میلرزم بصد ناجوان میارزم .
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.