بریده‌ای از کتاب ما اثر یوگنی ایوانویچ زامیاتین

Limpid

Limpid

1403/10/21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 228

حالا اینجا هستم، همگام با دیگران، اما در عین حال جدا از آنها.تمام تنم هنوز از وقایعی که پشت سر گذاشته ام می لرزد، مثل پلی که همین حالا یک قطار آهنی باستانی با هیاهو از رویش گذشته باشد. وجود خودم را حس میکنم، اما تنها بعضی چیزها وجود خودشان را حس می کنند و از فردیتشان آگاهند؛ چشمی که خاری در آن رفته،انگشت متهلب و دندان چرک کرده : چشم، انگشت و دندان سالم حس نمیشنوند، انگار که وجود ندارند. آیا خودآگاهی به وضوح چیزی جز نوعی بیماری نیست؟

حالا اینجا هستم، همگام با دیگران، اما در عین حال جدا از آنها.تمام تنم هنوز از وقایعی که پشت سر گذاشته ام می لرزد، مثل پلی که همین حالا یک قطار آهنی باستانی با هیاهو از رویش گذشته باشد. وجود خودم را حس میکنم، اما تنها بعضی چیزها وجود خودشان را حس می کنند و از فردیتشان آگاهند؛ چشمی که خاری در آن رفته،انگشت متهلب و دندان چرک کرده : چشم، انگشت و دندان سالم حس نمیشنوند، انگار که وجود ندارند. آیا خودآگاهی به وضوح چیزی جز نوعی بیماری نیست؟

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.