بریده‌ای از کتاب نفرین بال سوخته: کابوس پرواز اثر زهرا افشار

وایولت

وایولت

1404/4/25

بریدۀ کتاب

صفحۀ 228

دست بی‌جانش روی پتو افتاد و چشمانش رو به خاموشی رفت. با صدایی ضعیف تر ادامه داد:《اما میدونی؟ وقتی کشته شد، دیگه هیچ ابری... به‌جز چشم های من نبود که براش بیاره...》 (پدرش عاشق بارون بوده☔️)

دست بی‌جانش روی پتو افتاد و چشمانش رو به خاموشی رفت. با صدایی ضعیف تر ادامه داد:《اما میدونی؟ وقتی کشته شد، دیگه هیچ ابری... به‌جز چشم های من نبود که براش بیاره...》 (پدرش عاشق بارون بوده☔️)

52

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.