بریدهای از کتاب رستم و ضحاک اثر مهدی صلح جو
5 روز پیش
صفحۀ 127
کمدی سیاه در خان ششم ایراد گرفتن سربازان از نحوه درخواست مردی که تقاضای ملاقات با پادشاه ضحاک ماردوش را داشت و نحوه صحیح درخواست از دیدگاه آنان سرباز صدای خود را صاف کرد و با لحنی مسخره گفت: «عالیجناب! سرم به فدای مارهایتان. ما بدبخت بیچارههایی هستیم که از بیچارگی توان سیر کردن شکم گرسنه خود را نداریم؛ اما چون شنیدیم که مارهایتان از خوردن سر اسیران و زندانیان سوءهاضمه گرفتهاند و مزاجشان خراب است، گفتیم که این واقعه بسی غمانگیزتر از تلف شدن کودکان خردسال است. پس شتابان خود را از آن سر مملکت به اینجا رساندیم تا سر و مغز خود را پیشکش شما کنیم تا برایتان خوراک سازند و به مارها بدهند. شاید که مغز بدبخت بیچارههایی چون ما، خوشخوراکتر باشد و سوءهاضمه مارهایتان را شفا بخشد.»
کمدی سیاه در خان ششم ایراد گرفتن سربازان از نحوه درخواست مردی که تقاضای ملاقات با پادشاه ضحاک ماردوش را داشت و نحوه صحیح درخواست از دیدگاه آنان سرباز صدای خود را صاف کرد و با لحنی مسخره گفت: «عالیجناب! سرم به فدای مارهایتان. ما بدبخت بیچارههایی هستیم که از بیچارگی توان سیر کردن شکم گرسنه خود را نداریم؛ اما چون شنیدیم که مارهایتان از خوردن سر اسیران و زندانیان سوءهاضمه گرفتهاند و مزاجشان خراب است، گفتیم که این واقعه بسی غمانگیزتر از تلف شدن کودکان خردسال است. پس شتابان خود را از آن سر مملکت به اینجا رساندیم تا سر و مغز خود را پیشکش شما کنیم تا برایتان خوراک سازند و به مارها بدهند. شاید که مغز بدبخت بیچارههایی چون ما، خوشخوراکتر باشد و سوءهاضمه مارهایتان را شفا بخشد.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.