بریدهای از کتاب مردی که خواب است اثر ژرژ پرک
1403/9/23
صفحۀ 62
در گذر ساعتها و روزها و هفتهها و فصلها از همهچیز دل میکنی، از همهچیز میبُری. گاهی بفهمینفهمی با نوعی مستی درمییابی که آزادی و بارِ هیچچیز روی دوشت سنگینی نمیکند، که هیچچیز نه خوشایندت است و نه ناخوشایندت. در این زندگیِ بیسایش که هیچ ارتعاشی ندارد مگر این لحظات معلق که ورقهای بازی یا پارهای صداها و نمایشها برایت فراهم میکنند، صداها و نمایشهایی که خودت برای خودت ترتیب دادهای، خوشبختیای کمابیش کامل و افسونگر و گاهی متورم از عواطفی نو مییابی. معاف و محفوظ در هر لحظه، به درک استراحتی مطلق نایل میشوی. در پرانتزی بختیار زندگی میکنی، در خلئی سرشار از وعده و وعید که هیچ انتظاری از آن نداری. نامرئی و زلال و شفافی. دیگر نیستی: سلسلة ساعتها، سلسلة روزها، گذر فصلها و جریان زمان. زنده ماندهای، بیشادی و بیغم، بیآینده و بیگذشته، به همین راحتی، به همین بداهت، مثل قطرة آبی که در شیرِ پاگرد منعقد شود، مثل شش جوراب که توی یک تشت پلاستیکیِ صورتی خیس بخورند، مثل مگس یا صدف، مثل مادهگاو، مثل حلزون، مثل کودک یا پیر، مثل موش.
در گذر ساعتها و روزها و هفتهها و فصلها از همهچیز دل میکنی، از همهچیز میبُری. گاهی بفهمینفهمی با نوعی مستی درمییابی که آزادی و بارِ هیچچیز روی دوشت سنگینی نمیکند، که هیچچیز نه خوشایندت است و نه ناخوشایندت. در این زندگیِ بیسایش که هیچ ارتعاشی ندارد مگر این لحظات معلق که ورقهای بازی یا پارهای صداها و نمایشها برایت فراهم میکنند، صداها و نمایشهایی که خودت برای خودت ترتیب دادهای، خوشبختیای کمابیش کامل و افسونگر و گاهی متورم از عواطفی نو مییابی. معاف و محفوظ در هر لحظه، به درک استراحتی مطلق نایل میشوی. در پرانتزی بختیار زندگی میکنی، در خلئی سرشار از وعده و وعید که هیچ انتظاری از آن نداری. نامرئی و زلال و شفافی. دیگر نیستی: سلسلة ساعتها، سلسلة روزها، گذر فصلها و جریان زمان. زنده ماندهای، بیشادی و بیغم، بیآینده و بیگذشته، به همین راحتی، به همین بداهت، مثل قطرة آبی که در شیرِ پاگرد منعقد شود، مثل شش جوراب که توی یک تشت پلاستیکیِ صورتی خیس بخورند، مثل مگس یا صدف، مثل مادهگاو، مثل حلزون، مثل کودک یا پیر، مثل موش.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.