بریدهای از کتاب یک روز مانده به عید پاک اثر زویا پیرزاد
1404/6/2
صفحۀ 11
سعی کردم به حرف های پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم میخواند: مرد است و غرورش. کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: مردها اسم حماقت هایشان را میگذارند غرور .
سعی کردم به حرف های پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم میخواند: مرد است و غرورش. کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: مردها اسم حماقت هایشان را میگذارند غرور .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.