بریدۀ کتاب

حرکت در جهنم به نیت بهشت
بریدۀ کتاب

صفحۀ 20

تحلیل بهزاد نبوی از ریشه فکری سازمان برام جدید و جالب بود: «بالطبع پایه گذاران با این سه پیش فرض : اول اینکه اسلام با علم تعارض و تناقضی ندارد [ که در واقع اصلا پروژه فکری مهندس بازرگان بود] ؛ دوم اینکه فلسفه اسلامی را باید دور ریخت ، پس بنابراین پیشینه فلسفی نداشتند و بدون مطالعات فلسفی سراغ مارکسیسم رفتند ؛ سوم همه آن سمپاتی که در کل نـسـل جـوان نسـبت بـه مارکسیسم وجود داشت ؛ این سه عامل سبب شـد کـه وقتی رفتنـد ماتریالیسم دیالکتیک را خواندند شیفته اش شدند ؛ تصور کردند علم است . اسلام را از دست نداده بودند ،اسلام را قبول داشتند ، منتها می گفتند این علم است ، اسلام هم که با علم در تعارض نیست . شروع کردند این دو تا را با هم جوشکاری کردن ؛ یعنی از سال ۴۷ که به مارکسیسم رسیدند شروع کردند که همه آموزه های مارکسیستی را به صـورت ایدئولوژی التقاطی به گونه ای در اسلام پیدا کنند ؛ یعنی یا تأییدش را پـیـدا کـنـنـد یـا بـه روش بازرگان بگویند اسلام مخالفش نیست . حتی در کتاب « امام حسین » شـان اگر دقت کنید تمام آن پانوشـت هـا از مائو و بزرگان مارکسیست است ؛ لنین ، مائو و ... خیلی پانوشت دارند . می خواستند بگویند امام حسین ﷺ هم عین این ها می گفته ، یعنی این ها با هم فرقی ندارند ؛ نه به عنوان اینکه امام حسین ﷺ مارکسیست بوده یا آن ها مسلمان اند ؛ اینها دارند یک حرف علمی می زنند ، خب امام های ما هم که حرف ضد علمی نمی زنند ، آن ها هم همین حرف را می زنند ؛ این طوری به این قضیه رسیدند من استنباطم این است ؛ با سؤالاتی که از همه شان کردم ، با مطالعاتی که کردم به این نتیجه رسیدم ؛ ممکن هم هست غلط باشد . » نبوی اینجا میگه دو پیش‌فرض اول رو از نهضت و بازرگان گرفته بودند. بازرگان پروژه فکری زندگیش این بود که اثبات کنه علم و دین باهم تناقضی ندارند. از طرفی هم خودش رو ملّا‌تر از آخوندا میدونست و کلا تو نهضت سخت با آخوندا کنار میومدن. حالا نبوی میگه این دوتا مقدمه باعث شد که موسسین سازمان وقتی با مارکسیسم برخورد کردن اون رو علمی ببینن و شروع کنند آشتی دادنش با اسلام. نبوی به این هم اشاره می‌کنه که بازرگان بعد از اینکه این اتفاق رو دید متوجه اشتباهش شد و کتاب علمی بودن مارکسیسم رو نوشت ولی دیگه دیر شده بود.

تحلیل بهزاد نبوی از ریشه فکری سازمان برام جدید و جالب بود: «بالطبع پایه گذاران با این سه پیش فرض : اول اینکه اسلام با علم تعارض و تناقضی ندارد [ که در واقع اصلا پروژه فکری مهندس بازرگان بود] ؛ دوم اینکه فلسفه اسلامی را باید دور ریخت ، پس بنابراین پیشینه فلسفی نداشتند و بدون مطالعات فلسفی سراغ مارکسیسم رفتند ؛ سوم همه آن سمپاتی که در کل نـسـل جـوان نسـبت بـه مارکسیسم وجود داشت ؛ این سه عامل سبب شـد کـه وقتی رفتنـد ماتریالیسم دیالکتیک را خواندند شیفته اش شدند ؛ تصور کردند علم است . اسلام را از دست نداده بودند ،اسلام را قبول داشتند ، منتها می گفتند این علم است ، اسلام هم که با علم در تعارض نیست . شروع کردند این دو تا را با هم جوشکاری کردن ؛ یعنی از سال ۴۷ که به مارکسیسم رسیدند شروع کردند که همه آموزه های مارکسیستی را به صـورت ایدئولوژی التقاطی به گونه ای در اسلام پیدا کنند ؛ یعنی یا تأییدش را پـیـدا کـنـنـد یـا بـه روش بازرگان بگویند اسلام مخالفش نیست . حتی در کتاب « امام حسین » شـان اگر دقت کنید تمام آن پانوشـت هـا از مائو و بزرگان مارکسیست است ؛ لنین ، مائو و ... خیلی پانوشت دارند . می خواستند بگویند امام حسین ﷺ هم عین این ها می گفته ، یعنی این ها با هم فرقی ندارند ؛ نه به عنوان اینکه امام حسین ﷺ مارکسیست بوده یا آن ها مسلمان اند ؛ اینها دارند یک حرف علمی می زنند ، خب امام های ما هم که حرف ضد علمی نمی زنند ، آن ها هم همین حرف را می زنند ؛ این طوری به این قضیه رسیدند من استنباطم این است ؛ با سؤالاتی که از همه شان کردم ، با مطالعاتی که کردم به این نتیجه رسیدم ؛ ممکن هم هست غلط باشد . » نبوی اینجا میگه دو پیش‌فرض اول رو از نهضت و بازرگان گرفته بودند. بازرگان پروژه فکری زندگیش این بود که اثبات کنه علم و دین باهم تناقضی ندارند. از طرفی هم خودش رو ملّا‌تر از آخوندا میدونست و کلا تو نهضت سخت با آخوندا کنار میومدن. حالا نبوی میگه این دوتا مقدمه باعث شد که موسسین سازمان وقتی با مارکسیسم برخورد کردن اون رو علمی ببینن و شروع کنند آشتی دادنش با اسلام. نبوی به این هم اشاره می‌کنه که بازرگان بعد از اینکه این اتفاق رو دید متوجه اشتباهش شد و کتاب علمی بودن مارکسیسم رو نوشت ولی دیگه دیر شده بود.

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.