بریده‌ای از کتاب خیر النساء اثر قاسم هاشمی نژاد

! Se Mo Ha !

! Se Mo Ha !

1404/4/3 - 00:55

بریدۀ کتاب

صفحۀ 26

... گاهی که احمد گرمای مادر را در بستر نمی‌یافت دنبال او تا به مهتابی می‌آمد، چشم‌ها بسته و خواب‌زده؛ و همان‌جا سر به زانوی او می‌گذاشت تا خوابی را به خوابی تازه کند. مادر دل‌نگران او دامن چادر را روی تن لاغرش می‌کشید که حفاظش باشد از نسیم گزنده‌ی سرگردان و نم نافذ مهتاب.

... گاهی که احمد گرمای مادر را در بستر نمی‌یافت دنبال او تا به مهتابی می‌آمد، چشم‌ها بسته و خواب‌زده؛ و همان‌جا سر به زانوی او می‌گذاشت تا خوابی را به خوابی تازه کند. مادر دل‌نگران او دامن چادر را روی تن لاغرش می‌کشید که حفاظش باشد از نسیم گزنده‌ی سرگردان و نم نافذ مهتاب.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.