بریده‌ای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی

مبینا

مبینا

دیروز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 247

مرا به آسمانی با چهل خورشید تشبیه کرده بود، خودش را به شبی که ماه ندارد. مرا به یک درخت پر شاخ و برگ که سایه دارد، خودش را به درختی که ریشه اش پوسیده. مرا به قله سفید سبلان، خودش را به ویرانه هایی که هیچ گاه مهمان نداشته است، ویرانه های همیشه شب. حالا هم بدتر از ویرانه ..

مرا به آسمانی با چهل خورشید تشبیه کرده بود، خودش را به شبی که ماه ندارد. مرا به یک درخت پر شاخ و برگ که سایه دارد، خودش را به درختی که ریشه اش پوسیده. مرا به قله سفید سبلان، خودش را به ویرانه هایی که هیچ گاه مهمان نداشته است، ویرانه های همیشه شب. حالا هم بدتر از ویرانه ..

12

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.