بریده‌ای از کتاب و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد اثر مهزاد الیاسی بختیاری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 108

نمی‌دانستم که عشق به گذراندن نور خورشید از ذره‌بین می‌ماند؛ آن حجم گرما و نور اگر از روزنه‌ای به باریکی روان آدمی بگذرد حتما چیزی را می‌سوزاند. نمی‌دانستم که محال است رنج عشق را پیشاپیش دید یا حس کرد، چون رنج وسط عشق است، در مرکزش. فقط وقتی وارد عشق شدم، فهمیدم رنجی که همه از آن می‌گویند، همان عطشِ یکی شدن و جبر جدایی است که در ذات عشق نهفته و هیچ گریزی از آن نیست..

نمی‌دانستم که عشق به گذراندن نور خورشید از ذره‌بین می‌ماند؛ آن حجم گرما و نور اگر از روزنه‌ای به باریکی روان آدمی بگذرد حتما چیزی را می‌سوزاند. نمی‌دانستم که محال است رنج عشق را پیشاپیش دید یا حس کرد، چون رنج وسط عشق است، در مرکزش. فقط وقتی وارد عشق شدم، فهمیدم رنجی که همه از آن می‌گویند، همان عطشِ یکی شدن و جبر جدایی است که در ذات عشق نهفته و هیچ گریزی از آن نیست..

31

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.